نگاهي به نحوه تعامل نويسنده با سه عنصر «» در آثارش
به گزارش مشرق به نقل از فارس، محمدرضا سرشار در يادداشتي با عنوان «نحوه تعامل نويسنده با سه عنصر جنسيت، دين و سياست در آثارش» که در جشنواره ادبي العجيلي سوريه قرائت کرد نوشته است:
اهالي فن، نيک آگاهند که پرداختن به موضوعي اين چنين چالش برانگيز، با اين وسعت دامنه در ظرف زماني تعيين شده براي هر سخنران در حدي که حق مطلب حتي به طور نسبي ادا شود اگر نگوييم محال، دست کم بسيار بسيار دشوار است.
به موضوع مطرح شده از زواياي گوناگون ميتوان پاسخهايي متفاوت داد. از جمله:
1- از منظر شخص خودم به عنوان يک نويسنده؛ با اعتقادات مذهبي و بينش ويژه سياسي
2- از منظر شخصي فاقد هرگونه اعتقاد مذهبي يا ديدگاه سياسي خاص.
از ديدگاه نخست بايد بگويم من به عنوان نويسندهاي با اعتقادات اسلامي و معتقد به نظام جمهوري اسلامي حاکم بر کشورم، تعارضي ميان باورها و ارزشهاي اعتقادي خود و دستورات دينم، يا مفادي از قانون اساسي و ديگر قوانين عمومي جاري در کشورم نميبينم. به عبارت ديگر اين مباني ارزشها و قوانين را قبول دارم؛ و ميکوشم در آثار داستانيام آنها را رعايت کنم. چنانچه در مواردي احساس کنم قوانين حوزه چاپ و نشر با آنچه در قانون اساسي کشورم آمده يا روح اسلام، مغايرت و مباينت آشکار دارد، ميکوشم با سخنراني مصاحبه، نوشتن يادداشت در وسايل ارتباط جمعي و نقد آن قوانين به اصلاح اين موارد بپردازم. اگر هم در بخش اجراي قوانين جاري شاهد اعمال سليقههاي شخصي مغاير با قانون از سوي مجريان و سختگيريهاي بيجان آنان باشم ابتدا سعي ميکنم از طريق مذاکره و گفتوگو يا مکاتبه، کارگزاران مذکور را متوجه اشتباهاتشان بکنم و آنان را از ادامه آن رويه ناصواب، بازدارم. اگر نتيجه نداد، همين مراحل را در ارتباط با مقام بالاتر اداري آنان طي ميکنم. چنانچه بازهم مشکل حل نشد، آن وقت گزينه انعکاس موضوع به جامعه، از طريق استفاده از وسايل ارتباط عمومي، مانند صدا، سيما، مطبوعات، سايتهاي خبري و مانند آنها را مورد نظر قرار ميدهم. با اين همه بايد تأکيد کنم: در اين سي و دو سالي که از پيروزي انقلاب اسلامي و استقرار نظام جمهوري اسلامي در کشورم ايران ميگذرد به شخصه به مشکل غيرقابل حلي در اين مورد برنخوردهام. هر چند در کشوري مانند کشور ما که اعتقادات اسلامي داراي ريشههاي عميق است،و اين باورها با ظهور انقلاب 1357 و حاکميت نظام جمهوري اسلامي برکشور، قوت و عمق به مراتب بيشتري نيز يافته و به خصوص مراجع ديني بزرگ داراي پيروان و قدرت نفوذ معنوي و حتي سياسي غير رسمي بسياري هستند، نويسندگان، طوعاً او خاص اين نهادها و طيفها را نير در نظر بگيرند؛ و در آثار خود مورد ملاحظه قرار دهند.
اما از منظر عام دوم، يعني ديد يک فرد يا جريان غيرمذهبي و فاقد گرايش خاص به نظام سياسي حاکم بر کشور - هر نظام و هر کشوري - اگر به سه مقوله مطرح شده به عنوان دستور کار اين گردهمايي بنگريم، بحث، بسيار پر طول تفصيلتر، پردامنهتر، و چالشيتر ميشود. که در اين بخش از سخن ميکوشم در حد مجال محدودي که در اختيار دارم به اجمال به آنها بپردازم.
از اين منظر بحثم را از نحوه تعامل نويسنده تعامل نويسنده با مذهب، آغاز ميکنم و از آنجا که دين رسمي مردم کشور برگزار کننده اين گردهمايي و نيز کشورهايي که مهمانان خارجي از آنها به اين مراسم دعوت شدهاند، اسلام است، طبعا منظور از مذهب، در اين بحثها همان اسلام است. هر چند در قانون اساسي کشور من ديگر اديان زنده الهي - که همچنان پيروان قابل توجهي دارند - همچون مسيحيت، يهوديت و زرتشتيگري نيز به رسميت شناخته شدهاند، و پيروان آنها از حقوق اجتماعي يکساني با مسلمانان برخوردارند.
در قانون اساسي و قوانين ديگر مرتبط با اين موضوع در کشور متبوع من، اهانت به مقدسات اسلامي و ديگر اديان الهي به رسميت شناخته شده ممنوع است. اما در قالب بحث و استدلال علمي مؤدبانه باب انتقاد در اين زمينهها بسته نيست و منع قانوني ندارد. امري که هم مدنيت، هم حريت و هم عقل سليم، آن را تأييد ميکند. زيرا اهانت به مقدسات طيف وسيعي از جامعه در قاموس هيچ فرهنگي پذيرفته نيست و ثمري جز پراکندن گرد نفرت، کينه، تفرقه و بيفرهنگي در ميان مردم يک کشور ندارد. حال آنکه انتقاد و بحث علمي مؤدبانه، باعث رفع شبهات و ابهامها و نزديکي هر چه بيشتر ذهنيتها و فکرها به يکديگر ميشود.
بنابراين نويسندگان که خود را جزء روشنفکران و طبقات پيشرو جامعه در هر آنچه که مربوط به انديشه و مسائل اجتماعي و روانشناسي است ميدانند، بيش از همه موظف به رعايت اين موضوعاند. خاصه اگر توجه کنند که اکثريت مخاطبان و خريداران آثارشان مردماني با همين علايق ديني و اعتقادياند.
در مورد نحوه تعامل نويسنده با سياست در آثارش ابتدا لازم است روشن شود منظور مشخص از اين پرسش چيست؟ همچنين کدام تعريف از "سياست " مورد نظر پرسش کنندگان بوده است؟
اگر منظور از "سياست " تدبير امور کشور اجتماع، يا نقش آفريني در جامعه مخاطب نويسنده است که چه نويسنده بخواهد و چه نخواهد، و چه بداند، و چه نداند، با هر اثري که منتشر ميکند - اثري که واقعا اثر باشد - خواه ناخواه بر افکار و سلايق طيفي از جامعه اثر ميگذارد. يعني منشاء تأثيري در اجتماع ميشود. (بزرگي و کوچکي اين تأثير به قوت و جذابيت و برد اثر ارتباط مييابد) و از آنجا که هر فعاليت اجتماعي از اين نوع در ذات خود يک فعاليت سياسي - به معناي عام کلمه - است، پس نويسندگي و انتشار اثر، در اصل، يک عمل سياسي است. حتي اگر نويسنده آن داستان را به اين قصد نوشته باشد که دخالت در سياست را نفي کند.
اما اگر منظور از اين پرسش طرح مسائل و انتقاداتي در داستان است که ممکن است به مذاق سياستمداران و دولت حاکم يا جريان سلطه و استکبار جهاني خوش نيايد و چه بسا همين امر سبب ايجاد مشکلاتي در نشر اثر يا مزاحمتهايي براي نويسنده آن شود، موضوع صورتي ديگر به خود ميگيرد. در اين حال حداقل دو فرض قابل تصور است:
1- نظام حاکم بر کشور متبوع نويسنده بر حق مورد تأييد اکثريت مردم و مبتني بر آراء آنان است.
2- نظام مذکور، متحجر، تحميلي، موروثي و انتصابي و فرمايشي است و از حمايت قاطبه ملت برخوردار نيست.
در حالت نخست با وجود حقانيت و مقبوليت عام اصل نظام اين امکان وجود دارد که حتي با آراء مردم براي مدتي معين دولتي بر سرکار بيايد که کليات يا بخشهايي از سياستهاي آن با اهداف کلي نظام و مصالح عمومي مردم هماهنگ و در يک راستا نباشد. يا آنکه نويسندهاي حتي با اعتقاد به اصل نظام حاکم، بر مواردي از سياستهاي راهبردي (استراتژيک) آن نظام، انتقادهايي داشته باشد. در اين صورت تا آنجا که قالب داستان اقتضا ميکند، انتقاد و نقد اين قبيل نظام حکومتي خواهد بود. چنانچه دولت حاکم نيز با ابزارهاي قدرتي که در دست دارد، بخواهد مانعي بر سر راه انتشار اثر يا مزاحمتي براي نويسنده آن ايجاد کند، با استفاده از اهرمهاي قانوني يا تنوير و تجهيز افکار عمومي توسط وسايل ارتباط جمعي غيردولتي و اقداماتي از اين قبيل، ميتوان به مقابله با او برخاست. با اين همه در چنين مواردي نويسنده همواره بايد اثر خود را به گونهاي مديريت کند که باور و وفاداري او به اصل و حقانيت نظام متبوش را نشان دهد و مراقبت کند که مبادا اين نقد و انتقادهاي خيرخواهانه و دلسوزانه او به محمل و حربهاي در جهت تخريب وجهه آن نظام و حکومت و زمينهسازي براي افزايش فشارهاي بينالمللي بر آن يا ايجاد يأس و دلسردي در مردم کشور مذکور و ديگر مردم عدالتخواه و آرمانجوي جهان شود.
زندگي و قلمزدن در نظامهاي تحميلي، استبدادي و غير مبتني بر آراء مردم، اما حکايتي ديگر دارد و ساز و کارهايي ديگر را ميطلبد. در کشورهايي که زير سلطه چنين حکومتهايي به سر ميبرند - و کشوري که من از آن ميآيم نيز، تا پيش از انقلاب مردمي - اسلامي بهمن 1357 شمسي، در زمره اين کشورها بود - خفقان چنان سنگين و اذيت و آزار نويسندگان آزاديخواه به حدي شديد است که جز با اتخاذ تدابير ويژه - آن هم در برد و دامنهاي بسيار محدود - نميتوان به انتشار آثاري که در آنها نقد و انتقادي جدي نسبت به حکومت هست، پرداخت.
نويسندگان آزاديخواه کشور من، در آن دوران طولاني و سياه، عمدتا با استفاده از چند روشي که ذيلا به آنها اشاره ميکنم، به طرح انتقادها و اعتراضهاي خود ميپرداختند:
1- استفاده از محمل داستانهاي تاريخي
2- استفاده از قالب داستانهاي تخيلي علمي.
3- قراردادن مکان وقوع داستان، در يک کشور بيگانه و خارجي، يا سرزميني کاملا مجعول و خيالي.
4- استفاده از قالبهاي داستانهاي رمزي (استعارهاي) و تمثيلي
5- نظيره سازي نمادين در داستانهاي به ظاهر واقعيتگرا و تمثيلي
6- استفاده از قالب طنز
7- انتشار زيرزميني آثار (چاپ و نشر بدون مجوز و مخفيانه)
8- انتشار آثار با نام مستعار و مجعول.
9- انتشار آثار، در خارج از کشور.
توضيح تک تک اين موارد و ارائه نمونههايي براي هريک، نياز به مجالي بيشتر از اين سخنراني فشرده دارد. در عين حال اهل فن بودن حاضران در جلسه، مرا از توضيح بيشتر در اين باره بينياز ميکند. به ويژه اگر توجه کنيم که امروزه با گسترش وسايل ارتباط جمعي، خاصه ورود اينترنت و دستگاههاي چاپ و تکثير کوچک و داراي کيفيت بالا (ريسو گراف) به اين عرصه، زمانه ما عصر ارتباطات نام گرفته و به تعبيري از اين نظر جهان به دهکده کوچکي تبديل شده که هيچ حائل و رادعي نميتواند مانع نشر و انتقال اخبار، اطلاعات و آثار در کمترين زمان ممکن به اقصي نقاط جهان شود.
و اما چگونگي تعامل نويسنده با عنصر جنسيت در آثارش در حال حاضر شايد مهمترين و مناقشهبرانگيزترين بخش در جوامع ادبي کشورهاي اسلامي باشد.
در ابتداي اين بخش از سخن شايد اشاره به اين نکته خالي از فايده نباشد که عشق - در مفهوم ماقبل فرويدي آن در جهان و "فرهنگ " آن گروه از مردم شرق که هنوز خود را تسليم نظريه فرويد در اين باره نکردهاند - با جنسيت، يکي نيست.
در اين آثار، از آنجا که اغلب حديث شيفتگي و دلباختگي و هجران است و معمولا عشاق به وصال يکديگر نميرسند، و هم از اين رو که اصولا بناي ادب کهن، بر ورود در حريمهاي خصوصي زناشويي و توصيف جزء به جزء صحنههاي جنسي نبوده است، عمدتا حجب و حيا و عفت قلم، رعايت شده است. بنابراين، مشخص است که موضوعي که براي اين گردهمايي انتخاب شده است، به اين گونه داستانها و موضوعها، نظر ندارد. هر چند، در اين مورد نيز، ذکر اين نکته لازم است که، در ميان حجم عظيمي از افسانهها و داستانهاي حماسي، تراژيک، کمدي، ديني، تاريخي، حکمي و فلسفي و... باقي مانده از گذشته، داستانهايي عاشقانه - با اوصافي که از آن ذکر شد - تنها بخشي معقول و قابل قبول از اين داستانها را تشکيل ميدهند. حال آنکه حتي در ميان داستانهاي عاشقانه غيرجنسي يا کمتر جنسي قرنهاي نوزده و بيست و - اخيرا - بيست و يک ميلادي اروپا و آمريکا و - به تبع آنها - کشورهايي که تحت تاثير فرهنگ غرب استحاله فرهنگي شدهاند، موضوع و محور اصلي اکثريت قريب به اتفاق داستانها را عشق و کشش متقابل ميان زن و مردم تشکيل ميدهد. تا آنجا که، چنين تصور ميشود که دلمشغولي و مشغله اصلي انسانها در اين دورانها، عشق و دلباختگي و تلاش براي رسيدن به وصل و کامجويي و بستگي نگها شده است. حال آنکه هم ميدانيم، حتي در زندگي افراد غيرمذهبي نيز، جنبههاي مختلف متنوعي وجود دارد و عشق و وصل، تنها بخشي از زندگي و فعاليتهاي روزمره آنان را تشکيل ميدهد.
به عبارت ديگر، ادبيات داستاني دو - سه قرن اخير اروپا و آمريکا و تابعان آنها - از اين نظر، به شروع از تحريف واقعيات زندگي روزمره مردم جهان دست زده است. به تعبير فورستر: "شور و شهوت، در لحظاتي چرا. اما نه اين آگاهي دايم و اين تعديل و تنظيم بيپايان و اين عطش بيانتها! "
جالب اين است، که اين مسئله، به قدري حاد شد، که صداي اعتراض برخي از نويسندگان و نظريهپردازان شاخص ادبيات داستاني غرب - از جمله، لئون تولستوي روسي (در کتاب "هنر چيست ") و ادوارد مورگان فوستر انگليسي (در "جنبههاي رمان ") - را درآورده است. با اين همه، شيفتگي به آراء فرويد و فلسفه لذتطلبي و نفسانيتپرستي حاکم بر زندگي انسان امروز غروب، در ميان نويسندگان - و لابد - به تبع آنان - خوانندگان آثار داستاني، به قدري شديد است که اين هشدارها و اعتراضها کاملا عقلاني، منطقي و درست، در کسي اثر نميکند. (شنيدن اين مطالب، آن هم از بيان کساني چون تولستوي و فورستي، ميتوانست براي عدهاي، بسيار جالب و موثر باشد. اما به دليل کمي فرصت،مجبورم از ذکر آنها، صرف نظر کنم.)
و اما نحوه پرداختن نويسنده به مسائل جنسي در داستانهايش: ورود به اين بخش از بحث نيز - به اقتضاي مجال زماني محدودي که در اختيار من است - نياز به مقدمهاي کوتاه، اما مهم دارد.
اولين برداشت از اين - سوال، اين است که گويا برگزار کنندگان محترم اين سمينار، اساس را بر اين گذاشتهاند که - بنا به برخي استدلالهايي که شده و رويه غالب بر داستاننويسي يکي دو قرن اخير غرب - داستاننويس امروز، گريزي از طرح مسائل جنسي به شکل متداول، در داستانهاي خود ندارد. اکنون بايد ديد چگونه ميتوان ميان اين الزام - به ظاهر - داستاني و برخي محدوديتهاي ديني، قانوني و اجتماعي و عرفي موجود در کشورها و جوامع اسلامي بر سر اين کار، جمع کرد به گونهاي که هم داستان لطمه نخورد، و هم اثر، براي انتشار خود در چنين جوامعي، با مشکل و مانع برخورد نکند؟
اگر اين برداشت از سوال مذکور صحيح باشد، با عرض پوزش، بايد بگويم: من و نويسندگان ديگر داراي ديدگاه من، مبناي پذيرفته شدهاي را که براساس آن، اين سوال شکل گرفته است، نميتوانيم قبول داشته باشيم. و اين قبول نداشتن نيز، صرفا برخاسته از يک نظرگاه ديني يا اخلاقي نيست (هر چند، از اين نظر با ديدگاه افراد مذهبي و اخلاقي، کاملا همخواني دارد) بلکه، به علاوه داراي پشتوانه تاريخي و مبناي عقلاني و زيباييشناسانه (استيک) نيز هست.
از ديدگاه تاريخي، تاريخ ادبيات و آثار داستاني عاميانه و کلاسيک افزون بر چهار هزار ساله باقي مانده از تمدن هاي کهني همچون ايران، مصر، بينالنهرين، چين و مانند آنها، آشکارا، بيانگر اين است که به رغم وجود داستانهاي عاشقانه قابل توجه در ميان اين آثار، آفرينندگان آن آثار، وارد توصيف جزء به جزء و تصويري مسائل و روابط جنسي نشدهاند؛ و طرح اين مسائل به اين شکل عمدتا از اوايل قرن نوزدهم به شکل معدود و پراکنده ـ و اوايل قرن بيستم پس از طرح و همهگير شدن نظريه "هم سکسانگاري " فرويد و شاگردان و تابعانش ـ در سطح وسيع و فراگير، ابتدا در غرب و سپس کشورهاي تحت سلطه فرهنگي آنان، رواج يافت و تثبيت شد.
اگر هم در ميان آثار مربوط به ادبيات داستاني ملل مختلف، در دورانهاي گذشته، بتوان به نمونههايي از داستانهاي جنسي برخورد، اولا اين نمونهها بسيار نادرند ( و گفتهاند: النادر کالمعدوم)، در ثاني عمدتا جنبه تمثيلي و استعارهاي دارند و به قصد تفهيم و ملموس ساختن يک موضوع مجرد و انتزاعي فلسفي، عرفاني و مانند آنها يا براي نفي و رد و تقبيح اين کارها و گرفتن يک عبرت و نتيجه اخلاقي به رشته تحرير در آمدهاند. ثالثا اين بخشها بسيار کوتاهاند، و در آنها اين توصيف آن گونه که در داستانها معمول است جزئينگرانه و ريزپردازانه و به خصوص توأم با تأييد و جانبداري، نيست.
بنابر اين، از چنين منظري، ميتوان نتيجه گرفت که جريان عام و الطبيعي داستاننويسي در طور تاريخ حدودا چهار هزار ساله ما قبل دو قرن اخير، از ورود به توصيف جزء به جزء مسائل و روابط جنسي و حريمهاي کاملا خصوصي مرتبط با آن، خودداري کرده است. ضمن آنکه، پرهيز از اين امر، هرگز باعث فقر، کم جاذبگي يا مخدوش و ناقص شدن ساختار و پرداخت داستان نشده است.
بنابر اين، به سادگي ميتوان به اين اطمينان رسيد که از اين پس نيز، ميتوان بدون ورود اين گونهاي به مسائل و حريمهاي جنسي، داستان نوشت و در جذب مخاطب نيز موفق بود.
چنانچه با وجود اين سابقه عملي موفق ممتد تاريخي، باز هم کساني در قابل تداوم و موفق بودن اين شيوه در دوران معاصر ترديد داشته باشند، ميتوان آنان را به آثاري از نويسندگان معاصر جهان ـ در غرب و شرق ـ ارجاع داد، که به دور از طرح اين مسائل و روابط و صحنهها ـ به اين شکل ـ به رشته تحرير در آمده و با وجود اين در جذب مخاطب موفق بودهاند. يا اگر اين نمونهها کفايت نميکند بخش اعظم سي و دو سال ادبيات داستاني پس از پيروزي انقلاب اسلامي و استقرار نظام جمهوري اسلامي، گواه روشن و غيرقابل انکار ديگري بر اثبات اين مدعاست. با ذکر اين توضيح که نويسندگان ايراني نيز تا پيش از وقوع انقلاب اسلامي در کشور و سرنگوني نظام شاهنشاهي، در زمينه طرح مسائل و روابط جنسي بي پرده، به همان شيوه رايج در ميان اکثريت قريب به اتفاق نويسندگان غربي يا پيرو فرهنگ غرب داستان مينوشتند و اين تغيير جهت در ادبيات داستاني پش از استقرار نظام جمهوري اسلامي در ايران، نه تنها باعث افت و تنزل سطح اين ادبيات يا کم شدن مخاطبان آن نشده، بلکه نويسندگان و ادبيات داستاني ما را موفق به کشف و استفاده از ظرفيتهاي کمتر شناخته شده يا مغفولي در اين عرصه کرده که حاصل آن، رشد و تعالي هم ساختاري و هم محتوايي اين ادبيات شده است. ( شرح و تفصيل مستند اين پيشرفت و ترقي، در مقالهها و کتابهاي متعددي که در اين باره نوشته شده ـ از جمله، کتاب "ادبيات داستاني ايران در دوران پس از انقلاب " از همين قلم ـ آمده است.
اين امر، در مورد تغيير سمت و سوي گزينش آثار بيگانه براي ترجمه زبان فارسي، يا در مواردي جزئي و معدود، پيراش اندکي از اين آثار نيز، تا حدودي رعايت شده که به نوبه خود، قابل تأمل و استناد است.
به لحاظ زيباييشناسي نيز، اين موضوع، قابل بحث است:
ميدانيم که زيباييشناسي از مقولههاي فلسفي است. هر فلسفه نيز، بر خاسته و نتيجه يک نوع جهانبيني است. جهانبيني الهي و اسلامي، در تعارض و تباين آشکار با جهانبينيهاي مادي و غيرالهي است. سرچشمههاي اصلي زيباييشناسي که طرح بيپرده و جزء به جزء و اغلب به عنوان محور اصلي اثر را جزء جداييناپذير داستاننويسي معاصر ميداند، جهانبينيهاي غيرالهي يا اومانيستي است. نه فقط دليلي ندارد، بلکه از اساس، کاري نادرست است که يک نويسنده معتقد به جهانبيني الهي، مبنا و دستورالعمل راهنماي داستاننويسي خود را بر اصول زيباييشناسي غير يا ضدالهي بگذارد.
نويسندگان معتقد به جهانبيني الهي، يا اصول زيباييشناسي ادبي از پيش مدون شده خود را دارند که طبعاً بايد از آن پيروي کنند. يا فاقد آناند که در اين صورت، اهالي فلسفه مسلمان آشنا با ادبيات و هنر، بر اساس جهانبيني اسلامي، بايد اين اصول را کشف، تدوين و منتشر کنند. در هر صورت هيچ چيز نميتواند و نبايد بتواند اين نويسندگان را ملزم به تبعيت از اصول و سنتهاي ادبياي کند که با مسلمات اعتقادي آنان، در مغايرت آشکار است. همان گونه که منتقدان متعلق به اين جريان فکري، بايد از پيروي کورکورانه آنچه به عنوان اصول مسلم نقد ادبي معاصر غرب مطرح است، خودداري کنند و در نقد اين آثار اصول نقد ادبي مرتبط و متناسب با جهانبيني خود را ملاک عمل قرار دهند.
از نظر گاه منطقي ـ با ظاهر زيباييشناسانه ـ هم، از سوي عدهاي از داستاننويسان و منتقدان ادبيات داستاني، ادلهاي براي اثبات ناگزيري نويسنده از طرح صحنههاي جنسي با جزئيات و به کرات در آثار داستاني، ارائه ميشود؛ که گاه نيز ظاهري موجه نما دارند.
از جمله گفته ميشود عرصه داستان، عرصه همه هستي انسان است. روابط جنسي و مسائل مرتبط با آن نيز، يکي از اين عرصهها است. بنابر اين نميتوان آن را از داستان حذف کرد.
در پاسخ به اين ايراد ميتوان گفت: اين که عرصه داستان، عرصه همه هستي انسان است، اولا فقط در مورد داستانهاي واقعيتگرا (رئاليستي) و طبيعتگرا (ناتوراليستي) و ديگر گونه (ژانر)هاي مرتبط با آنها صدق ميکند. در ثاني، در همين طيف داستانها نيز، اين حکم، به اين معنا نيست که به تمام وجوه زندگي انسانها، آن هم با هر طول و تفصيل که نويسنده بخواهد، پرداخت شود. حتي واقعيتگراترين مکاتب ادبي جهان، بين جهان داستاني با جهان واقعي و انسان داستاني با انسان واقعي و تفاوتهايي چشمگير قائل شدهاند. ثالثاً اينکه در هر داستان، کدام وجوه از شخصيت و اعمال و زندگي قهرمانان داستان بايد مورد توجه قرار گيرد، پيش از هر چيز، دقيقا به جهان بيني، فلسفه مورد قبول، منش، و در کل، نوع نگرش نويسنده به هستي و انسان بر ميگردد.